در زیر احادیثی از امام زمان ارواحنا له فدا برای دانلود قرار داده ام که امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد.
- ۰ نظر
- ۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۳۳
آیه شماره 48 از سوره مبارکه نساء
إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ
وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ
افْتَرَى إِثْمًا عَظِیمًا
همانا خداوند، این که به او شرک ورزیده شود نمى بخشد، ولى هر چه پایین تر
باشد، براى هر که بخواهد مى بخشد. و هر کس به خداوند شرک ورزد به تحقیق گناهى بزرگ
بر ساخته است.
شرک، منفورترین گناه و مانع بخشایش الهى است. «لایغفر ان یشرک به»
بخشایش گناهان، مربوط به ارادهى حکیمانه خداست. «لمن یشاء»
شرک، ادّعایى
بى دلیل و دروغى بزرگ است. «فقد افترى اثماً عظیما»
پس از بنای مسجدالنبی، یاران پیامبر در اطراف مسجد برای خود
خانههایی ساخته بودند که یکی از درهای آنها رو به مسجد باز میشد. پیامبر گرامی به
فرمان خدا دستور داد که تمام درهایی که به مسجد باز میشد، ببندد، جز در خانه علی
بن ابی طالب را. این مطلب بر بسیاری از یاران رسول خدا گران آمد، از این رو پیامبر اکرم بر منبر رفت و چنین
فرمود:
خداوند بزرگ به من دستور داده است که تمام درهایی را که به مسجد باز
میشود ببندم، جز در خانه علی را؛ و من هرگز از پیش خود به بسته شدن دری و یا باز
ماندن آن دستور نمیدهم؛ من در این مسایل پیرو فرمان خدا هستم.
آن روز تمام
یاران رسول خدا این موضوع را فضیلت بزرگی برای علی تلقی کردند تا آنجا که خلیفه دوم بعدها
میگفت: ای کاش سه فضیلتی که نصیب علی شده بود نصیب من شده بود و آن سه فضیلت
عبارتند از:
1ـ پیامبر دختر خود را به عقد علی در آورد.
2ـ تمام درهایی را که به مسجد
باز میشد بست. جز در خانه علی را.
3ـ در جنگ خیبر پیامبر پرچم را به دست علی
داد.
تفاوتی که میان علی و دیگران وجود داشت این بود که ارتباط او با مسجد هیچ وقت قطع نشده بود،
او خانه زاد خدا بود و در کعبه دیده به جهان گشوده بود، بنابراین مسجد از روز نخست
خانه او بود و این موقعیت دیگر هرگز برای هیچ کس دست نداد.
امیرالمومنین علیه السلام وارد مسجد گردید، ناگهان جوانى گریه کنان
در حالى که گروهى او را تسلى مى دادند، جلوى آن حضرت آمد.
امام علیه السلام به
جوان فرمود: چرا گریه مى کنى ؟
جوان : یا امیرالمومنین ! سبب گریه ام حکمى است
که شریح قاضى درباره ام نموده ، که نمى دانم بر چه مبنایى استوار است ؛ و داستان
خود را چنین شرح داد: پدرم با این جماعت به سفر رفته و اموال زیادى به همراه داشته
و اینها از سفر بازگشته و پدرم با ایشان نیامده است ، حال او را از آنان مى پرسم ،
مى گویند: مرده است . از اموال و دارایى او مى پرسم ، مى گویند: مالى از خود برجاى
نگذاشته است . ایشان را به نزد شریح برده ام و او با سوگندى آنان را آزاد کرده ، با
این که مى دانم پدرم اموال و کالاى زیادى به همراه داشته است .
در
زمان خلافت عمر دو زن بر سر کودکى نزاع مى کردند و هر کدام او را فرزند خود مى
خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشکل شان را حل کند از این رو دست به
دامان امیرالمومنین علیه السلام گردید.
امیرالمومنین علیه السلام ابتداء آن دو
زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصیحت فرمود ولیکن سودى نبخشید و ایشان همچنان به
مشاجره خود ادامه مى دادند.
امیرالمومنین علیه السلام چون این دستور داد اره اى
بیاورند، در این موقع آن دو زن گفتند: یا امیرالمومنین ! مى خواهى با این اره چکار
کنى ؟
امام علیه السلام فرمود: مى خواهم فرزند را دو نصف کنم براى هر کدامتان یک
نصف ! از شنیدن این سخن یکى از آن دو ساکت ماند، ولى دیگر فریاد برآورد: خدا را خدا را! یا اباالحسن ! اگر حکم کودک این است که باید دو نیم
شود من از حق خودم صرفنظر کردم و راضى نمى شوم عزیزم کشته شود.
آنگاه
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: الله اکبر! این کودک
پسر توست و اگر پسر آن دیگرى مى بود او نیز به حالش رحم مى کرد و بدین عمل راضى
نمى شد، در این موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به کذب خود اعتراف کرد، و به واسطه
قضاوت آن حضرت علیه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گردیده براى آن حضرت دعاى خیر
نمود.
وقتی وارد فلسطین شدند، تعدادی از افرادی که جزء شورشیها بودند و در برابر اینها
مقاومت کرده بودند و بعد تسلیم شدند، دستور دادند دست و پاهای اینها را بریدند و
دست و پای بریده را به دمشق که مرکز حکومت بنیامیه بود فرستادند و آنها را از
بالای درب مسجد آویزان کردند: « فقطعت أیدیهم و أرجلهم ثم حملوا إلى دمشق فرأیتهم
مقطعین فأقیموا على باب مسجدها» (تاریخ طبری، ج5، ص609)
این نشانه جوانمردی آنهاست. و این است رأفت اسلامی و سیره پیامبر!!!!
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی وارد مکه شد، وقتی تمام کسانی که
توانائی جنگ داشتند، از پیر و جوان، آورده بود، آمارشان حدود 10 هزار نفر بود، اگر
20 هزار نفر هم تعداد زن و فرزندانشان را در نظر بگیرید، حدود 30 هزار نفر میشدند.
این 30 هزار مسلمان، تلاش 21 سال تلاش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
بود. ولی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که از دنیا رفت، میگویند تعداد
صحابه، 116 هزار نفر بود. یعنی نزدیک 90 هزار نفر مسلمان، برای سال 9 و 10 هجری
بودند. همه مورخان نوشتهاند که اخلاق پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در
فتح مکه، بزرگترین عامل توجه مردم به اسلام بود. این رأفت اسلامی بود که دستههایی
از اطراف مکه و مدینه آمدند و به اسلام گرویدند. آن سیره نبوی بود و این هم سیره
فاتحان فتوحات.
ابن جوزى آورده که :وقتی عبدالله از عمر اجازه جهاد خواست عمر نپذیرفت و گفت: «اى
پسرم! من از این نگرانم که مرتکب زنا شوى!»(1)