چادر
دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۰۱ ب.ظ
هنوز از در حرم بیرون نیامده بود که چادرش را برداشت؛
روسریش را شل تر کرد و آهی کشید و گفت:
داشتم خفه می شدم. همین طور که بهش نگاه می کردم،
چشمم به کیفش افتاد که شاید دو سه کیلویی بود.
خواستم بگویم ای چادر چقدر غریبی که صدای تق تق کفش هایش
توجه مرا به خودش جلب کرد، کفش هایی با پاشنه های آنچنانی که
حتی راه رفتن را به سختی انجام می داد و دیگر هیچ چیز برای گفتن نمی ماند!
در روز تبادل پیکر شهدا،یکی از شهدایی که عراقیها کشف کرده بودند، هویتش معلوم نبود.
سردار باقرزاده پرسید: از کجا میگویید این شهید ایرانی است؟
پاسخ عراقیها جگرمان را حال آورد ...
ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود که روی آن نوشته شده «یا حسین شهید».
از این پارچه مشخص شد که ایرانی است!
بله، حتی دشمن هم ما را با عشقمان به حسین(ع) میشناسد...[گل]