امیرالمومنین علیه السلام وارد مسجد گردید، ناگهان جوانى گریه کنان
در حالى که گروهى او را تسلى مى دادند، جلوى آن حضرت آمد.
امام علیه السلام به
جوان فرمود: چرا گریه مى کنى ؟
جوان : یا امیرالمومنین ! سبب گریه ام حکمى است
که شریح قاضى درباره ام نموده ، که نمى دانم بر چه مبنایى استوار است ؛ و داستان
خود را چنین شرح داد: پدرم با این جماعت به سفر رفته و اموال زیادى به همراه داشته
و اینها از سفر بازگشته و پدرم با ایشان نیامده است ، حال او را از آنان مى پرسم ،
مى گویند: مرده است . از اموال و دارایى او مى پرسم ، مى گویند: مالى از خود برجاى
نگذاشته است . ایشان را به نزد شریح برده ام و او با سوگندى آنان را آزاد کرده ، با
این که مى دانم پدرم اموال و کالاى زیادى به همراه داشته است .
- ۰ نظر
- ۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۸