برکه ای در همین نزدیکی ست با نیلوفری در آن در انتظار دیدار ساحل آه چه انتظاری عبث هرگز نشود این دیدار تا زمانی که اشک برگهایش در برکه جاریست نرسد به ساحل
از هیچ ابرقدرتی نترسید و تا خدا و امام را دارید هیچ آسیبی
به شما نمی رسد.
شهید
محمود داداشی
ازم خواست یه روز بهش مرخصی بدم.منم گفتم برو. وقتی شب برگشت،حسابی می لنگید.اول
فکر کردم تصادف کرده،ولی هرچی ازش پرسیدم،نگفت چی شده. بالاخره بعد از کلی اصرار
گفت: «پابرهنه روی لوله های نفت راه رفتم!»گفتم:«تو این آفتاب داغ؟!مگه زده به
سرت؟» گفت:«این چند وقت خیلی از خودم غافل شده بودم،باید این کار رو می کردم تا
یادم بیاد چه آتیشی منتظرمه!» گفتم:«تو و آتیش جهنم؟!تو که جز خدمت کاری نمی
کنی!» گفت:«تو اینطور فکر میکنی،ولی من خیلی گناه دارم.بعضی از اشاره ها یا بعضی
از سکوت های نا به جا... اینا همه گناهان کوچیکی هستن که چون تکرار می کنیم برامون
عادی میشه.واس همین دائم باید حواسمون جمع باشه.»(شهیده مریم فرهانیان)
از همه مردم می خواهم که به ریسمان خدایی چنگ
زنید و از تفرقه بپرهیزید و گرنه مدیون خون شهدا هستید.
شهید علی ابوالحسنی
وسایل نیروهایم را چک می کردم. دیدم یکی از بچه ها با خودش
کتاب برداشته؛ کتاب دبیرستان.
گفتم «این چیه؟»
گفت: «اگر یه وقت اسیر شدیم، می خوام از درس عقب نیفتم.»