وقتی به بیمارستان رسید، با کمال خونسردی جلوی یکی از دکترها را گرفت
و دست قطع شده اش را روی میز گذاشت و گفت:
دکتر جون، این دست قلم شده مال منه؛ ببین اگه می تونی یه کاریش بکن.
دکتر با دیدن دست داغون و متلاشی شده حاج علی یک دفعه پشت میز کارش از حال رفت!
علیرضا پس از قطع دست راستش، گلنگدن سلاح را با دندان می کشید و مسلح می کرد...
خاطره ای از سردار موحد دانش
- ۲ نظر
- ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۴